هيچگاه بر يافتن معکوسش نايل نگشتم
به گمانم
محاسباتم تا پايان عمر هم
براي يافتنش افاقه نخواهد کرد
با وجود اينکه دهليزهايش
همواره سينوسي عمل مي کنند
ولي نوساناتشان
همواره بي پاسخ مانده
انگار بطن ها هيپربوليک هستند
جايي گيرپاژ کرده اند
ليميت شاه رگم به سمت بي نهايت
آئورت را منتج گشته
گويي اين آئورت لامصب
پايان تمام بي نهايت هاي زندگيست
اما مغزم...
که متاسفم برايش...
چرا که قلب
n مرتبه از آن مشتق گرفته
ديگر کارش را ساخته
انتگرال بازگشتي هم
نميتوان برايش متصور شد
بس که در کار گره افتاده
هيچ لاپلاس و فوريه اي هم
کارساز نيست
چه برسد به استوکس
و گرين
و اين بچه بازيها
پس جدال عقل و عشق
در زندگيم
جدالي دو سر باخت است
با تکليفي از پيش مشخص
با هيچ معادله ديفرانسيل مرتبه
n اي هم قابل بازگشت نيست
آه راديکال...
کجايي که هميشه کارم
با يک جذر ساده
راه مي افتاد
هم اکنون نيازمند ياري
سبزت هستم
الآن ديگر جدّت هم در
ماشين حساب
پاسخگو نيست
کاش زندگيم انقدر پيچيده نميشد
همه ي ابزار رياضي را از
حل لا ينحلش
عاجز کرده
آن هم مني که عمري
نامبر وان رياضيات زندگي بودم
حال در ابتدايي ترين مسائلش
مانند حمار هندسي آچمز مي نمايم
الحق خدايي که رياضي و حساب را قرار داد
خوب خداييست
مي داند کجا طومارت را
با همان اعمال چهار گانه ي ساده
چگونه بپيچد
که فرمولهاي اساطير رياضيات
از ارشميدس بگير تا گاوس
پشيزي نيرزد
کاش زندگي هم مثل توابع مثلثاتي
اينورس داشت
چون مي توانستي به آغاز برگردي
دوباره خودت را ريکاوري کني
و به گونه اي ديگر استارت بزني
اگر براي من اينگونه مي بود ميداني چه مي شد؟!
باز هم همين راه نافرجام را مي پيمودم
بازهم تا ابد بايد دنبال اينورس هاي گوناگون مي دويدم
چرا که «تقدير» در هر آنچه باشد
بي شک بي «تقصير» نيست...
نظرات شما عزیزان: